شاخه بی­‌سیب و جهان دامن پُر از سنگ است

بر سر هیچ میان دو برادر جنگ است

 

ماه من! ای به جهان تاج شهنشاهی من!

روزگاری­‌ست که شهزادۀ تان دلتنگ است

 

لاف همراهی و آن­‌گاه به چاه افگندن

از همه زشت­‌تر این زشت­‌ترین نیرنگ است

 

اشتران زنگ‌­زنان در دل شب می­‌گذرند

هر قدر گوش کنی باز همین آهنگ است

 

دامنش سرخ شد از خون من و با خود گفت:

لایق قامتم این پیرهن گُل­رنگ است